سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سی و دو ، سه سال پیش بود ... شاید برف هم میبارید ... نمی دانم ... بیست و دومین روز از سال 1357 ... همه دست به دست هم داده بودند ...کمک کردند به هم ... تا آن روز جوانه ای سرش را از زیر برف ها بالا آورد ... آن جوانه کم کم نهال شد ، درخت شد ، بزرگ شد ، رشد کرد ... خودش تنها که نه ... کمکش کردند ... انسان هایی که خسته بودند از خیلی ها ، از خیلی چیزها ، نمی دانم اما شاید از روز های تکراریشان ، شاید از خفقان ، شاید از ترس و شاید از سکووووووت ... چه بگویم منی که آن روزها نبودم و فقط و فقط شنیده ام ...؟؟؟

من فقط می دانم  آن نهالی که از آن می گویند حالا درخت شده ... درختی که برگ برگش یاد آور خون شهیدان است ...

همان شهیدانی که ثابت کردند عاشقند ... عاشق واقعی ...

و نشان دادند به ما ...

که بفهمیم و درک کنیم ...

ماندن همیشه دلیل بر عاشق بودن نیست خیلی ها میروند تا ثابت کنند عاشقند ...


+[ تاریخ سه شنبه 89/11/19ساعت 4:58 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]